Modernite
مدرنیته در نظر مکتب فرانکفورت
مکتب فرانکفورت یکی از جریان های فکری است که وظیفه ی « اندیشیدن به زمان حال» و « درک زمان خود به کمک اندیشه» ( هگل) را مؤلفه ای برای فلسفه – فلسفه ای که در عین حال به این مؤلفه فروکاسته نمی شود- و به
نویسندگان: ایوکوسه و استفن آبه
مترجم: افشین جهاندیده
مترجم: افشین جهاندیده
Modernite
(1) مکتب فرانکفورت یکی از جریان های فکری است که وظیفه ی « اندیشیدن به زمان حال» و « درک زمان خود به کمک اندیشه» ( هگل) را مؤلفه ای برای فلسفه – فلسفه ای که در عین حال به این مؤلفه فروکاسته نمی شود- و به طور کلی تر، برای هرگونه فعالیت عقل خودآگاه می داند. به مانند فلسفه های تاریخ و جامعه شناسی های کلاسیک، مکتب فرانکفورت زمان حال تاریخی به حد کمال و زمان حال اندیشه را « مدرن» تعریف می کند: منظورمکتب فرانکفورت از مدرن شیوه ی ممتازِ آن شکل اجتماعی است که نخست در اروپا ظاهر شد و به قدرت رسیدن عقل در زندگی انسان ها و در سازوکارهای اجتماعی مشخصه ی آن است. بر این مبنا، هدف خاص نظریه ی انتقادی عبارت است از تفکیک این تشخیصِ عقلانی سازی از هرگونه اندیشه ی ترقی.
(2) در استمرارِ نظریه پردازان پشین مکتب فرانکفورت، هابرماس شماری از ویژگی ها و گرایش های سرشت نمای دوران مدرن را این چنین می داند: افسون زدایی از جهان و سکولار شدن شناخت، علمی و فنی سازی روش ها، ظهور رابطه ای انتقادی و فاصله دار با سنت ها و آداب و رسوم، تفاوت گذاری برگشت ناپذیر قلمروهای فعالیت و اندیشه ی انسانی- هنر، علم، حقوق، سیاست و غیره-، تسلط فزاینده ی ساختارهای بی نام سامان دهنده ی مرتبط با اقتصاد کاپیتالیستی و قدرت دولتی- اداری، فردگرایی فزاینده، توسعه ی جانبدارانه ی شکل های مشروعیت دهیِ اخلاق و حقوق از طریق بحث و توافق بیناسوژه ای، رهایی بخشی قلمرو عمومیِ بحث و غیره. هابرماس از این فرضیه ی مستحکم دفاع می کند که این ویژگی ها که نسبتی ساختاری با یکدیگر دارند، دارای دلالتی جهانشمول اند، بدین معنا که هر شکل گیری اجتماعیِ منفک از شیوه ی سنتی اجتماعی شدن به تجربه کردن پدیده هایی مشابه رهنمون می شود. در واقع، ویژگی های مدرنیته ی غرب نتیجه ی تحولی در سطح فراگیر است که به سطحی از سازمان اجتماعی پیچیده تر و در عین حال دارای ماهیتی متفاوت منجر می شود، حتی اگر ملزم باشیم که از سخن گفتن از ضرورت بپرهیزیم و بر این نظر کثرت گرای وبر تأکید کنیم که تحول اجتماعی در راستای عقلانی سازی می تواند به شکل های بی نهایت متنوع زندگی منتهی شود. با این وصف، مشخصه ی تجربه ی غرب در عین حال عقلانی سازی ناقض و ناهمساز است: پیچیده سازی جامعه، تکثیر و غنی سازی قلمروهای فعالیت انسانی و توسعه ی دانش ها و توانایی ها، همگی در عین آن که فی نفسه منفی نیستند، اما به دلیل رشد ناقص توانایی عاملان در ادغام این دستاوردها و در مهار کردن و به ثمر رساندن شان در جهت شکوفایی هر یک از عاملان، کامل یا متوازن نشده اند- و از همین جا است آن احساس رایج که مدرنیته با آزادسازی قدرت های ستمگر و همراه داشتنِ فرهنگی قطعه قطعه و بریده از زندگی، نوعی خشکاندن روابط انسانی را موجب شده است. پس باید وظیفه ی بازمتعادل سازیِ اخلاقی- سیاسیِ مدرنیته و ظهور مدرنیته ای رهایی بخش را که معنا داشته باشد و معرف غنای واقعی زدگی انسان باشد، در پیش گرفت. تحقق این امر فقط با توسعه ی اقدامات، اَعمال و نهادهایی امکان پذیر است که خواست کنترل بر نظام ها را میسر می کنند، یعنی خواست ایجاد و ارتقای هماهنگ خودگردانیِ منسجم و روح مسئولیت پذیری، آن گونه که به روشن ترین وجه در اخلاقِ رابطه ی متقابلِ تعمیم یافته و نیز در سیاست دموکراتیک و ضروری ریشه دارد. دست کم این چنین است افقِ اقدامِ ضروری برای اصلاح یک جانبه نگریِ سندرومِ مدرن که در برابر « جهانی که شناخت ابزاری آن را ابژه کرده است و در عین حال درونی سوبژکتیویسم شده است، بازنمودهای اخلاق با هدفِ خودگردانیِ مبتنی بر آشتی ارتباطی هیچ بخت و اقبال جدی برای نفوذ در آن را ندارند: اخلاق برادری هیچ مکان نهادینه ای نمی یابد که بتواند در آن بازتولید فرهنگی اش را برای همیشه تضمین کند» ( نظریه ی کنش ارتباطی،1، ص252) .
(3) تعریف هابرماس از مدرنیته که دستاوردهای مکتب فرانکفورت را ادغام می کند، معرفِ حدِ میانه ی ظریفی است که همان طور که خودش اشاره می کند از دو جبهه در معرض تهدید است ( گفتمان فلسفی مدرنیته، ص3 به بعد) . از یک سو ممکن است گرایشی محافظه کار آن را رد کند، گرایشی که معتقد است با توجه به توانایی های محدود مردم در یادگیری، ما کاملاً دوریم از توسعه ی عرصه های آزادی فردی و تساهل و نیز از پیدایش فرهنگ بریده از سنت ها و پذیرش شکل هایی از زندگی اجتماعی که به روی دگرگونی مدام گشوده اند. پس باید دستاوردهای اساسی روزگار مدرن- تفاوت گذاری قلمروهای اجتماعی، فردگرایی، دولت حق- را حفظ کنیم و از هرگونه ماجراجویی مخاطره آمیز اضافی اجتناب کنیم. دیگر عدم پذیرشِ ممکن را ژان-فرانسوا لیوتار با گرایشی آنارشیستی مطرح می کند. (1) او پروژه ی مدرنیته از دید هابرماس را همچنان سرکوب گر و از خود بیگانه ساز می داند: زندانیِ شورِ پیشرفت، همچنان دل بسته ی حکم یگانه ی جست و جوی رهایی بخشی و غنای منسجم زندگی که جامعه را تابع اقتضای عقلانیِ هم سطح ساز می کند، دل بسته ی هدف اجماع عقلانی که درواقع تنوع تقلیل ناپذیرِ بازی های زبانی و شکل های زندگی را سرکوب می کند. برعکس، نگرش پسامدرن با کنار گذاشتن هر نوع ایده ی پیشرفت، به روشنی پذیرای کثرت این شکل ها و امکان تفاوت های آشتی ناپذیر است و فقط برای خودِ کاوش آزادانه ی همه ی نیروها و امکان های بیانیِ گشوده به روی زندگی ارزش قائل است. اشاره به این نکته مطایبه آمیز است که هر دو این نگرش ها به مدرنیته برگرفته از بطن فرانکفورت اند: واکنش نومحافظه کارانه یادآور دیدگاه های هورکهایمر متأخرِ بیش از حد بدبین و کاملاً برگشته از توهم های انقلابی و حتی اصلاح طلبانه است، حال آن که واکنش پسامدرن لیوتار را می توان نوعی احیای نامنتظره ی برخی درون مایه های آدورنویی دانست.
(1) مکتب فرانکفورت یکی از جریان های فکری است که وظیفه ی « اندیشیدن به زمان حال» و « درک زمان خود به کمک اندیشه» ( هگل) را مؤلفه ای برای فلسفه – فلسفه ای که در عین حال به این مؤلفه فروکاسته نمی شود- و به طور کلی تر، برای هرگونه فعالیت عقل خودآگاه می داند. به مانند فلسفه های تاریخ و جامعه شناسی های کلاسیک، مکتب فرانکفورت زمان حال تاریخی به حد کمال و زمان حال اندیشه را « مدرن» تعریف می کند: منظورمکتب فرانکفورت از مدرن شیوه ی ممتازِ آن شکل اجتماعی است که نخست در اروپا ظاهر شد و به قدرت رسیدن عقل در زندگی انسان ها و در سازوکارهای اجتماعی مشخصه ی آن است. بر این مبنا، هدف خاص نظریه ی انتقادی عبارت است از تفکیک این تشخیصِ عقلانی سازی از هرگونه اندیشه ی ترقی.
(2) در استمرارِ نظریه پردازان پشین مکتب فرانکفورت، هابرماس شماری از ویژگی ها و گرایش های سرشت نمای دوران مدرن را این چنین می داند: افسون زدایی از جهان و سکولار شدن شناخت، علمی و فنی سازی روش ها، ظهور رابطه ای انتقادی و فاصله دار با سنت ها و آداب و رسوم، تفاوت گذاری برگشت ناپذیر قلمروهای فعالیت و اندیشه ی انسانی- هنر، علم، حقوق، سیاست و غیره-، تسلط فزاینده ی ساختارهای بی نام سامان دهنده ی مرتبط با اقتصاد کاپیتالیستی و قدرت دولتی- اداری، فردگرایی فزاینده، توسعه ی جانبدارانه ی شکل های مشروعیت دهیِ اخلاق و حقوق از طریق بحث و توافق بیناسوژه ای، رهایی بخشی قلمرو عمومیِ بحث و غیره. هابرماس از این فرضیه ی مستحکم دفاع می کند که این ویژگی ها که نسبتی ساختاری با یکدیگر دارند، دارای دلالتی جهانشمول اند، بدین معنا که هر شکل گیری اجتماعیِ منفک از شیوه ی سنتی اجتماعی شدن به تجربه کردن پدیده هایی مشابه رهنمون می شود. در واقع، ویژگی های مدرنیته ی غرب نتیجه ی تحولی در سطح فراگیر است که به سطحی از سازمان اجتماعی پیچیده تر و در عین حال دارای ماهیتی متفاوت منجر می شود، حتی اگر ملزم باشیم که از سخن گفتن از ضرورت بپرهیزیم و بر این نظر کثرت گرای وبر تأکید کنیم که تحول اجتماعی در راستای عقلانی سازی می تواند به شکل های بی نهایت متنوع زندگی منتهی شود. با این وصف، مشخصه ی تجربه ی غرب در عین حال عقلانی سازی ناقض و ناهمساز است: پیچیده سازی جامعه، تکثیر و غنی سازی قلمروهای فعالیت انسانی و توسعه ی دانش ها و توانایی ها، همگی در عین آن که فی نفسه منفی نیستند، اما به دلیل رشد ناقص توانایی عاملان در ادغام این دستاوردها و در مهار کردن و به ثمر رساندن شان در جهت شکوفایی هر یک از عاملان، کامل یا متوازن نشده اند- و از همین جا است آن احساس رایج که مدرنیته با آزادسازی قدرت های ستمگر و همراه داشتنِ فرهنگی قطعه قطعه و بریده از زندگی، نوعی خشکاندن روابط انسانی را موجب شده است. پس باید وظیفه ی بازمتعادل سازیِ اخلاقی- سیاسیِ مدرنیته و ظهور مدرنیته ای رهایی بخش را که معنا داشته باشد و معرف غنای واقعی زدگی انسان باشد، در پیش گرفت. تحقق این امر فقط با توسعه ی اقدامات، اَعمال و نهادهایی امکان پذیر است که خواست کنترل بر نظام ها را میسر می کنند، یعنی خواست ایجاد و ارتقای هماهنگ خودگردانیِ منسجم و روح مسئولیت پذیری، آن گونه که به روشن ترین وجه در اخلاقِ رابطه ی متقابلِ تعمیم یافته و نیز در سیاست دموکراتیک و ضروری ریشه دارد. دست کم این چنین است افقِ اقدامِ ضروری برای اصلاح یک جانبه نگریِ سندرومِ مدرن که در برابر « جهانی که شناخت ابزاری آن را ابژه کرده است و در عین حال درونی سوبژکتیویسم شده است، بازنمودهای اخلاق با هدفِ خودگردانیِ مبتنی بر آشتی ارتباطی هیچ بخت و اقبال جدی برای نفوذ در آن را ندارند: اخلاق برادری هیچ مکان نهادینه ای نمی یابد که بتواند در آن بازتولید فرهنگی اش را برای همیشه تضمین کند» ( نظریه ی کنش ارتباطی،1، ص252) .
(3) تعریف هابرماس از مدرنیته که دستاوردهای مکتب فرانکفورت را ادغام می کند، معرفِ حدِ میانه ی ظریفی است که همان طور که خودش اشاره می کند از دو جبهه در معرض تهدید است ( گفتمان فلسفی مدرنیته، ص3 به بعد) . از یک سو ممکن است گرایشی محافظه کار آن را رد کند، گرایشی که معتقد است با توجه به توانایی های محدود مردم در یادگیری، ما کاملاً دوریم از توسعه ی عرصه های آزادی فردی و تساهل و نیز از پیدایش فرهنگ بریده از سنت ها و پذیرش شکل هایی از زندگی اجتماعی که به روی دگرگونی مدام گشوده اند. پس باید دستاوردهای اساسی روزگار مدرن- تفاوت گذاری قلمروهای اجتماعی، فردگرایی، دولت حق- را حفظ کنیم و از هرگونه ماجراجویی مخاطره آمیز اضافی اجتناب کنیم. دیگر عدم پذیرشِ ممکن را ژان-فرانسوا لیوتار با گرایشی آنارشیستی مطرح می کند. (1) او پروژه ی مدرنیته از دید هابرماس را همچنان سرکوب گر و از خود بیگانه ساز می داند: زندانیِ شورِ پیشرفت، همچنان دل بسته ی حکم یگانه ی جست و جوی رهایی بخشی و غنای منسجم زندگی که جامعه را تابع اقتضای عقلانیِ هم سطح ساز می کند، دل بسته ی هدف اجماع عقلانی که درواقع تنوع تقلیل ناپذیرِ بازی های زبانی و شکل های زندگی را سرکوب می کند. برعکس، نگرش پسامدرن با کنار گذاشتن هر نوع ایده ی پیشرفت، به روشنی پذیرای کثرت این شکل ها و امکان تفاوت های آشتی ناپذیر است و فقط برای خودِ کاوش آزادانه ی همه ی نیروها و امکان های بیانیِ گشوده به روی زندگی ارزش قائل است. اشاره به این نکته مطایبه آمیز است که هر دو این نگرش ها به مدرنیته برگرفته از بطن فرانکفورت اند: واکنش نومحافظه کارانه یادآور دیدگاه های هورکهایمر متأخرِ بیش از حد بدبین و کاملاً برگشته از توهم های انقلابی و حتی اصلاح طلبانه است، حال آن که واکنش پسامدرن لیوتار را می توان نوعی احیای نامنتظره ی برخی درون مایه های آدورنویی دانست.
پی نوشت ها :
1- Cf. Lyotard, La condition postmoderne, Paris, Minuit, 1979.
منبع:(1385) ، واژگان مکتب فرانکفورت، افشین جهاندیده، تهران، نشر نی، چاپ دوم 1389.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}